بلاگِ اشکان

  • ۰
  • ۰
این مطلب ربطی به تکنولوژی نداره...
زندگی همیشه بالا و پایین داره، فرقی نمیکنه جنسیت یا نژاد یا رنگ پوست و محل سکونتتون چیه، هرکسی تو زندگیش به نوبه خودش یه سری بالا و پایین رو تجربه کرده. من هم مثل خیلی ها این بالا و پایین هارو تجربه کردم. و هرکسی باید تصمیم بگیره، تصمیم هایی که ما میگیریم میتونه بزرگ یا کوچیک باشه، تاثیرش هم تو زندگی کم یا زیاد باشه... ولی بعضی وقتا، تصمیماتی هست که گرفتنش جرأت میخواد، یه جور ریسک محسوب میشه. ببینید مثلا وقتی رونالد وین سهامش از اپل رو 2300 دلار فروخت
(اول 800 دلار سهامش رو فروخت، بعدا شکایت کرد که 800 دلار کمتر از ارزش واقعی سهامش بوده و 1500 دلار دیگه هم گرفت) به نظرش کار عاقلانه ای کرده بود، اما از جایی که الان ما نگاه میکنیم احتمالا اون به نظرمون یکی از احمق ترین انسان های روی زمینه.
قضیه هم همینه، بعضی وقتا تصمیمات ساده در آینده تاثیرات بزرگی رومون میذارن، چه برسه به تصمیماتی که میدونیم احتمالا قراره بزرگ و تأثیرگذار باشه. خیلی ها ثبات رو دوست دارن، برای رسیدن به ثبات تلاش میکنن؛ برای همین منطقی به نظر میاد که نخوان ریسک های بزرگ کنن.
داشتم راجب تصمیم میگفتم... گاهی اوقات ما بعضی تصمیمات رو میگیریم، فقط چون ترسیدیم، از اتفاقاتی که ممکنه بیافته میترسیم، نمیدونیم چیکار کنیم، پس یه سری تصمیم میگیریم که باعث شه خیالمون آسوده شه.
گاهی باید تصمیمات سرنوشت سازی بگیریم که انتخاب بین بد و بدتره (که برعکسش میشه بین خوب و بهتر) و اینجاست که حسابی دست پاچه میشیم! فکر اینکه تصمیمات چه تأثیری رو زندگیمون میذاره، فکر کردن به احتمالات، به عواقب، همه و همه باعث میشه یه تصمیم گیری سخت تر و سخت تر بشه.
نمیخوام بحث رو زیاد فلسفی و طولانی بکنم، نکته کلی اینه که وقتی کار به گرفتن تصمیم در مورد مسائل بزرگ، یا حتی مسائل کوچیک که ممکنه عواقب بزرگی داشته باشه میرسه، خیلی از ماها میترسیم؛ این خوبه، ترس (مسلما فقط تا یه حدی) خوبه، باعث میشه بهتر بتونی فکر کنی و انتخاب کنی، مجبورت میکنه از طفره رفتن دست برداری، با وقعیت روبرو بشی و انتخابت رو بکنی. تصمیمی که در نهایت میگیری، از ته قلب و با تمام وجود گرفتی.
منم مجبور شدم یه همچین تصمیمی بگیرم، مسائلی هست که تقریبا غیر از خودم هیچکس اطلاعی نداره، مسائلی که مجبورم کرد تصمیماتی رو بگیرم که یه زمانی فکر نمیکردم هیچوقت بگیرم. چون مجبور بودم، باید کنترل زندگیم رو از خودم پس میگرفتم. مطمئن نیستم چی پیش رو دارم، اما از یه چیز اطمینان دارم، زندگی ادامه داره.

  • ۹۳/۱۰/۰۱
  • اشکا ن

نظرات (۵)

فازت چی بود اینا رو نوشتی؟:|
پاسخ:
حسش اومد. لازم بود. :)
عالی بود...
پاسخ:
ممنون، واقعا باعث خوشحالیمه که میبینم از مطلبم خوشتون اومده. ;)
شما که فقط ذکر مسیبت کردی که!
خو آخرش باید یه نتیجه میگرفتی!
آخرش چی؟
پاسخ:
:))
همه چی که نباید آخر داشته باشه دادا...
داش مسخرمون کردی؟! خو آپدیت کن سایتو دیگه!
پاسخ:
چشم، در اسرع وقت.
دمت گرم من خیلی از وبلاگت خوشم میاد بیشتر مطب بزار باور کن هر روز ی شاید هم روزی چند بار به سایتت سر میزنم ک مطلب جدیدتر گذاشته باشی
پاسخ:
مرسی، زیاد فرصت نمیکنم، ولی باشه، سعی خودم رو میکنم. ;)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی